شنبه، 1 اردیبهشت 1403

فوت کوزه گری

0
1267
کد خبر: 17








نمیدانم شما قصه فوت کوزه گری را میدانید یانه؟ 

میگویند در قدیم فردی به عنوان شاگرد در کنار استاد کوزه گری کار میکرد که پس از چندی به فکر آن افتاد که خودش شروع به ساختن کوزه کند .

اما هرچه کوزه می ساخت در میان کوره با اولین حرارت پودر میشد.

. تا اینکه ناگزیر به استاد خود مراجعه کرد ومشکل خود را بازگفت!

 استاد لبخندی زد و به شاگردش گفت: 

-   شما کوزه را دیدی اما فوت کوزه گری را ندیدی؟  و سپس به شاگرد فرصت طلب یاد داد تا چگونه از تجارب استاد خود استفاده کند!!

این را گفتم تا بعضی از خوبان که میخواهند دست به قلم ببرند تا به ظن خودو اطرافیانشان شاهکاری بیافریند همیشه مد نظر داشته باشند که نویسندگی فوت و فنی دارد که در هیچ کتابی نوشته نشده است وبه سان اثر انگشت که از هرکسی با دیگری متفاوت است و انگار امضای خداست بر «سند» آنچه آفریده!! نوشته هرکس نیزهمچون اثر انگشت مخصوص به خودش است و تا روزی که پخته نشودبه خوبی  نمایان نخواهد شد.

از همه مهمتر نوشتن ذوق نیست که ذات است. 

هنری است که آفریننده بی همتای بشر در بعضی از افراد به ودیعه نهاده و آنها را از دیگران متمایز کرده است و واداشته تا در طلب این عشق ناشناخته زجرهای بسیاری را بر خود هموار کنند. 

حتی تجاری نویسان مجلات زرد هم برای خود سبک و سیاق خاصی دارند که منحصر به خودشان است و با خواندن اولین جملاتشان خواننده متوجه میشود که نوشته چه کسی را در دست دارد!!

این اثر انگشت در گذشته بسیار در بین نویسندگان و خوانندگان شان رایج بود.

اثر انگشت افرادی همچون  ارونقی کرمانی (مجله اطلاعات هفتگی)، رضا اعتمادی (مجله جوانان)، حسینقلی مستعان ، منوچهر مطیعی (مجله زن روز) ، جواد فاضل (مجله بانوان) ، رضا همراه (عزیزنسین ایران) ، مهدی سهیلی ، سبکتگین سالور ، ذبیح اله منصوری و.....حتی در بین کودکان و نوجوانان امیر عشیری و قاضی سعید و...  نامبرد که اکثر آنها امضایشان همان نوشته اشان بود.

در این میان موج نویی که با غلامحسین ساعدی ، جلال آل احمد، سیمین دانشور ، صمد بهرنگی ، علی اکبر درویشیان و از کافه ای در تهران شروع شده بود به خاطر تعلق خاطری که به ساده نویسی داشتند به سرعت و به زودی توانستند رد پایی در مجلات روشنفکری پایتخت پیدا کنند. با این همه آنها نیز امضای خود را داشتند. همانطوری که در عرصه  موج نوی شعر نیز با پدید آمدن شاعرانی همچون نیما یوشیج ، فروغ فرخزاد ، شاملو ، کارو ، حمید مصدق و.... نگرش جامعه سنتی شعرایی همچون عشقی ، فرخی یزدی ، شهریار و.... نظرهارا به طرف خود متمایل کردند.

منتهی بزرگترین انگیزه در این گونه نوشجات و سروده ها اطلاعات علمی کلاسیک پدیدآورندگان آن نبود که از دکتر تا آدم دیپلمه و کمتر در آنها وجود داشته . بلکه تبحر و تخصص و تجربه خواست فرد بود که از او نویسنده ای بنام میساخت . 

برای نمونه استاد همایی بزرگ که در پایین برگه هزاران دکترای ادبیات را امضاء کرده خود   فاقد مدرک لیسانس  بوده و تا سطح دیپلم  دبیرستان دارا بوده است.

حتی در خیابان نادری تهران کافه ای به نام نادری وجود داشت که بعد از انقلاب مصادره شد اما تا پیش از آن بیشترهنرمندان و نویسندگان وشاعران در این کافه به دور هم می نشستند و صددرصد معروفیت این کافه از مشتریان خاص آن بود.

نویسندگان و هنرمندانی که در این کافه در کنار هم جمع می شدند و پدیده های خود را برای کسانی که خود استاد و پدیدآورنده بودند میخواندند و با برخورد زشت وزیبای آنها روبرو میشدند.

اما این در پس رفت و لجاجت آنها اثری نداشت که بیشتر آنها را مشتاق میکرد که حساس تر به موضوع نگاه کنند و سعی کنند تا با نوشته های جدید نظر کهنه کاران فن را معطوف به خود کنند.

یکی از این افراد صادق هدایت بود که در سال های رضا خانی پاتوقش در این کافه بود و با بسیاری از نویسندگان آن روزگار حشر و نشر داشت. 

این کافه مدرسه نبود اما دانشجو می پذیرفت. مدرک نمیداد اما دکترای نویسندگی  تحویل میداد. به همین خاطر هم بود که به محض پیروزی انقلاب یکی از اولین جاهایی که در تیررس مصادره انقلابیون قرار گرفت همین کافه قدیمی بود!

در اینجا بر خلاف دانشکده های ادبیات سراسر ایران که سالیانه فارغ التحصیلان زیادی را به جامعه تحویل میدادند و بیشتر آنها جذب آموزش و پرورش میشدند. 

خروجی ش کم بود اما کسانی را به جامعه معرفی میکرد که هرکدام منشاء تغییرات مهمی در جامعه ادبی زمان خود بودند. 

یکی از آنها دکتر علی شریعتی بود که از همین کافه نادری راهی حسینیه ارشاد شد. یکی از خصایص این استاد خوب سخن گفتنش بود که انگار ده ها روحانی سخنور را جملگی قورت داده است و این ها همه از هنر کافه نادری بود که بیشترین هنرمندان صحنه تئاتر و نمایش در آنجا به گرد هم جمع می شدند. 

البته هم    نشینی با آیت اله مطهری نیز به  پشتوانه علمی و دینی و بیان فصیح ایشان پختگی خاصی داده بود!

همه این هارا گفتم تا کسانی که یک شبه دست به قلم برده اند بدانند این راه آنقدر ها هم آسان نیست که هرکس در بازار «هل من مبارز گشت» فکر کند که در این دکان بی در وپیکرفعلی به آن خواهد رسید. 

به قول معروف : نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند.... نه هرکه آینه سازد ، سکندری داند..... هزار نکته باریکتر از مو اینجاست.... نه هرکه سر بتراشد قلندری داند....

وقتی «ونگوگ» از زور گرسنگی خون انگشت خود را خورد تا اثر نقاشیش را تمام کند . 

نه در آن لحظه میدانست چه میکند و نه باور میکرد که همین تابلو در بازارهای مکاره نسل های بعدی(کلکسیون  دار) به چه ارزشی میرسد. 

او در آن لحظه تنها به عشق فکر میکرد. عشق انجام دادن.

نویسندگان آن روزگار شبها تا صبح در زیر چراغ نموری می نوشتند و هفته ها صرف همان نوشته یکشبه میکردند تا بتوانند آن را در انجمن رندان این فن یعنی همان کافه نادری بخوانند و از لعن و نفرین و سوز و گداز و ایرادات ریز و درشت مخاطبان و منتقدان خود هم   اصلأ نمی ترسیدند که آنها مردان و زنان این راه بودند. 

اگر کسی فکر کند سیمین دانشور«پزشک ماما» یک شبه رُمان «سو وشون»   که در فاصله زمانی کوتاه  به تیراژ یک میلیون  نسخه در زمان خودش رسید رانوشت !! آب در هاون کوبیده است!!

او این کار را کرد!! اما با سال ها نوشتن و مرارت بردن و هم نشینی زیر یک سقف با جلال آل احمد(هرچند بگوید من از او تاثیر نگرفتم) برگ زرینی شد در ادبیات کلاسیک ایرانی! 

حالا دیگر کسی اورا به تخصصش که پزشک زنان و زایمان است

 نمی شناسد بلکه به عنوان نویسنده ای قدرتمند در پهنه ادبیات فارسی از او یاد می کنند.

اینجا کنار دریای مظفرالدین شاهی نیست که به زور شلاق بشود دریا را مسلمان کرد. اینجا باید با تمام توان به دریا زدو به حدال با امواج سهمگین برخاست!!

پیرمردماهیگیر اگر میلیون ها بار دیگر هم به دریا میرفت تا  فکر و قلم ارنست همینگوی در پشت آن قرار نمی گرفت. 

تنها موجود ضعیقی بود که بالاخره در دریا گم میشد. 

اما به قدرت همینگوی بزرگ شد... بزرگِ ، بزرگ تا به کتابی در عرصه ادبیات روسیه تبدیل شد و حالا در سراسر دنیا آن را پیدا میکنی!!

درست است که امروز تکنولوژی به کمک میرزا بنویسان آمده است . اما اینگونه نوشته ها برای همان لحظات گذرا به درد میخورد و هیچگاه وصله مناسب و زیبای تاریخ نخواهد شد. 

بدتر از همه یکشبه هایی هستند که در این راه پا گذاشته اند. آنها فکر میکنند که با چند نوشته از سر دل سیری ، و چند بَه بَه و چَهچَه اطرافیان  ظاهر پسند،کمر غول ادبیات را شکسته اند و اگر به آنها خرده بگیری بر مبنای اطلاعات کم خود در زمینه قصه و رُمان نویسی و پشتوانه بَه بَه گویان ، آنچه در ذهنشان از منتقد واقعی میماند خاکستر است!!

با این همه همین که به این میدان پا نهاده اند قابل تقدیر و ستایشند!! باید هم همینطور باشد!!

   فرزانگان ادب تاریخ گذشته سرزمین ما همچنان  در عرصه ادب دنیا  می درخشند زیرا سال های متمادی با عشق  قلم زده اند و هربارنوشته های خود را به سان کاغذ پاره ای به سطل زباله سپرده اند تا اثری ماندگار خلق کنند.

 محمود دولت آبادی یکی از آنهاست که اساتید بسیاری را به خود دیده است.تا روزی که توانسته رُمان معروف «کلیدر» را بنویسد. 

او حتی در جوانی نمایشنامه های بسیاری را در کنار اساتیدی همچون بیضایی بر صحنه نمایش کار کرده است. 

رُمان مشهور «شوهر آهو خانم» زاییده همنی دوران است یا باشرفها که سیستم دادگتری  زمان پهلوی هارا به سخره مینگرد.

به راستی که بزرگان ما امثال و حکم های پر مغزی داشتند که برای هر مسئله ای مثلی مناسب به کار میبردندکه انگار مخاطبش خود من  و شما بودیم. 

مثل هایی که به تجربه تاریخ بشریت به دست آمده است و هنوز هم مورد استفاده قرارمیگیرد.

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی 

 صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

اینجاست که آنکه میخواهد در این راه قدم بگذارد باید بداند که داغ و درفش در انتظارش است و هجرت و هجران و ناملایمتی های بسیارو تا آب دیده نشود، تابشی نخواهد داشت!!

خوب است با کمی تعمل به عرصه ادبیات چهل ساله  ایران نگاهی نه از سرتعجیل بیندازیم.  

کدام یک از آثار فعلی این سال ها جهانی شده است؟ 

جهان مرده یا نویسندگان ما ؟ 

جهان به قهقراء رفته یا نویسندگان ما به پلیدی کشیده شده اند؟ 

یا نان ها به نرخ روز تاب و توان قلم را از او گرفته است تا دنیا هرساله ادب نویسان و ادبیات خود را به رخ دنیا بکشد . اما از ایران و ایرانی (به جز معدودی که خارج نشین شده اند) خبری در عرصه بین المللی ادب و هنر نباشد!

شاید یکی از علت های آن نویسندگان یک شبه ای هستند که فکر میکنند با نوشتن چند قصه و داستان غول ادبیات ایران را به نفع خودشان زمین گیر می کنند، غافل از اینکه در بازارهنرهر مملکتی ، دوغ و دوشاب حای خود را دارد. 

هرچند هنوز هم چنانچه ، همچون خیام بزرگ دم برآوریم که 

«کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش» 

اما اگر به چشم دل نگاه کنیم همه این ها به جز »کوزه خر» وجود دارند. حالا چرا کوزه خر نیست؟ باید به دنبال آن گشت!!

شاید 99 درصد آن در همین فوت کوزه گری نهفته باشد. کسانی که چند برگه سیاه کرده اند و به پشتوانه رانت های دولتی و بازاری، فکر کرده اند که یک شبه نویسنده شده اند!! 

حالا تا می توانند باید بتازنند. غافل از اینکه دنیا فرق اسب کُهر و الاغ لنگ را می داندو در این بازار هیچ چیزی را نمی شود به جای چیز دیگری رنگ زد!!

دسته بندی: به قلم سردبیر

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید